آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرشیدا بانوی آریایی درخشان

مهمان ناخونده

جوجه من اینروزها خیلی بی قراری می کنی.من حسابی خسته و حیرانم از این همه مریض شدنها درگیر مامان جون بودم که از آرشیدا کوچولو ویروس گرفته بود و تو هم همش بیقراری می کردی و طبق معمول بدغذایی گاهی خسته می شم. گاهی خوشحالم و من سرگردان در بین این حالتهایی که برام پیش می آد. دوباره دهنت رو بررسی کردم و دیدم دندون آسیاب بالا سمت راستت هم حسابی متورم شده و این بیقراری ها می تونست ناشی از همون باشه. دیشب تا صبح توی خواب نق زدی و خواب رو بر مادر حرام کردی. امروز صبح با خودم گفتم: شادی پاشو دکتری کن و دندون دخمل رو ببین امیدوار بودم که دندونت جوونه زده باشه و بتونم امشب یه خواب راحت بکنم اما دیدم نه هنوز خبری نیست فقط ورمه و ورمه و ورم ...
24 آبان 1392

تلخ تر از تلخ

زیبای من دوست داشتم همیشه از خوبی و خوشی برات بنویسم از روزهای شاد باهم بودن از روزهای قشنگ رشد تو اما گاهی روزگار اونجوری که آدم انتظارشو داره پیش نمی ره و روی زشتشو به آدم نشون می ده. صبح جمعه 3 آبان با صدای سرفه های شدید شما از خواب بیدار شدم تا خواستم به خودم بجنبم و برات آب بیارم دیدم که شروع کردی به بالا آوردن سریع با بابا شما رو بردیم دکتر و آمپول و خلاصه اینکه تا بعد از ظهر حالت بهتر که نشد هیچ بدتر هم شدی بعدش مجبور شدیم ببریمت بیمارستان کودکان تهران و اونجا هم تا شب 2 بار بردیمت دکتر اما هر لحظه حالت بدتر می شد چیزی نمی خوردی و مدام حالت تهوعت بیشتر می شد صبح شنبه بردیمت دکتر خودت و گفت اگه این حالتها تا عصر ادامه د...
11 آبان 1392

دندون چهارم +

سلام دخترکم  این روزها می گذره و شما داری بزرگ و بزرگ تر می شی. بالاخره یکی یکی مرواریدات دارن خودنمایی می کنن. در 15 مهر متوجه شدم که دندون بالا سمت راست هم داره جوونه می زنه.   خیلی خوشحالم و مدام نگاهشون می کنم. آخه خیلی نگران بودم که چرا دیر دندونات در اومدن اما وقتی 30 مهر برای چکاپ 15 ماهگی رفتیم دکتر آقای دکتر در حین معاینه چیزی به من نشون داد که من کاملا شگفت زده شدم بلللللللللللللللللللللله یکی از دندونهای آسیاب بالا سمت چپ شما هم جوونه زده بود و من تا بی خبر بودم و متوجه نشده بودم خوب حق هم داشتم تا حالا ندیده بودم که بچه ای هنوز دندون جلو و نیش در نیاورده دندون آسیاب درآورده باشه این شده که اسم مطلب شما...
30 مهر 1392

زیارت امام رضا

پرنسس کوچیک من وقتی شما توی دل مامان بودی، من برای سلامتیت نذر کردم که شما رو ببرم پابوس امام رضا اما خوب بعد از بدنیا اومدنت و ماجراهای نگهداری و بی تجربگی مامان اصلا نشد که مامان نذرشو ادا کنه اما توی مهر ماه تصمیم گرفتم هر جوری شده 3 نفری با هم بریم مشهد. این شد که 16 مهر  بلیط گرفتیم و با بابا و شما رفتیم زیارت. اونجا هر وقت وارد حرم شدیم بهت گفتم: آرشیدا به آقا سلام کن و شما به علامت سلام چند بار سرتو تکون می دادی یه روز هم با بابا رفتیم مرکز خرید پروما که طبقه پنجمش یه شهربازی کوچولو داشت و شما برای اولین بار در عمرت رفتی شهربازی و کلی بازی و شیطنت کردی  خداییش شما خیلی دختر خوبی بودی و با اینکه اولین مسافرتی بو...
20 مهر 1392
1